سکوت مرا به خود می خواند...
به اندیشه ای ناب
به ابعاد تهی بودن
به حس تماشای طلوع
به تنهایی
من
قلم
و کاغذ ...
نظرات شما عزیزان:
چــــہ نــَـمــــــانــے
مني دگـــــر وجــود نـــَــدارد !
يا در تـــو حل مي شــوم
يا بــے تــو گــــــُم
براي برگشتن تو به انتظار مانده ام
سادگي مرا خش كه لخوش از تو بوده ام
تو را ه انگشتر شعر مثله نگين نشانده ه ام
به من نخندو گريه كن چرا كه جز نياز تو
هرچه نياز بودو هست از در خانه رانده ام
گناهكار را هركه بود كيفر ان ماله من است
به جرم ان داغه عطش بر لب خود نشانده ام
گلوي فرياد مرا سكوت دعوت تو بود
ولي من اين سكوت را به قصه ها رسانده ام
دوباره از صاقتم دامي براي من نساز
چراكه در ابتدا دست تو را در اين قمار خوانده ام
گناه از تو بودو من نيازمند بخششت
چراكه من در ابتدا تورا زخود نرانده ام
گناهكار را هركه بود كيفر ان ماله من است
به جرم ان داغ عطش بر لب خود نشانده ام ...
واي دسم درد گرفت باقيشو بعدا مينويسم فعلا ....
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كان سوخته را جن شد اواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بي خبرانند كان را خبري شد خبري باز نيامد .....
اينارو كه الان ميگم از حفظم .....
وب خوبي داري
مممنون از نظرت
بوي بوي
mamnon ke sar zadi duste aziz
age ba tabadule link movafeghi khabaram kon
اگه لايق دونستي يه سر به وبلاگ منم بزن...فداييت هستي