حاشیه
ما حاشيه نشين هستيم. مادرم مي گويد:پدرت هم حاشيه نشين بود، در حاشيه به دنيا آمد،در حاشيه جان کند،يعني زندگي کرد و در حاشيه مرد. من هم در حاشيه به دنيا آمده ام. ولي نمي خواهم در حاشيه بميرم. برادرم در حاشيه ي بيمارستان مرد. خواهرم هميشه مريض است. هميشه گريه مي کند،گاهي در حاشيه ي گريه کمي هم مي خندد
در مدرسه گفتند جا نداريم مادرم گريه کرد.مدير مدرسه گفت:آقاي ناظم اسمش را در حاشيه ي دفتر بنويس تا بب...ينم! من در حاشيه ي روز به مدرسه ي شبانه مي روم در حاشيه ي کلاس مي نشينم و توپ بازي بچه ها را نگاه مي کنم،چون لباسم همرنگ بچه ها نيست. من در حاشيه شهر زندگي مي کنم. من در حاشيه ي زمين زندگي مي کنم.
بر لبه ي آخر دنيا!
من در مدرسه آموخته ام که زمين مثل توپ گرد است و
مي چرخد.اگر من در حاشيه ي زمين زندگي مي کنم،
پس چطور پايم به لبه ي زمين نمي لغزد و در عمق فضا پرتاب نمي شوم؟ زندگي در حاشيه ي زمين خيلي سخت است.
حاشيه بر لب پرتگاه است،آدم هر لحظه ممکن است بلغزد و سقوط کند. من حاشيه نشين هستم. ولي معني کلمه ي حاشيه را نمي دانم.
نظرات شما عزیزان:
همه رو خوندم...
منم |پم!!!!
فوق العاده زیبا و تاثیر گذار بود
ممنون خبرم کردین
یا علی
[ سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:حاشیه عشق,"عاشقانه",کلبه تنهایی,عشق,زیباترین وبلاگ,جملات عاشقانه,قشنگترین جملات, ] [ 20:2 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[