مسافر
در عبور از کوچه دلواپسی ها
شکها
و تردیدها
اینک
مسافری هستم
دربدر شهرهای دور
در لابلای ناشناخته ها
حیران و سرگردان
از شکوه آفرینش
بهت میکنم !
سفر خواهم کرد
شهر به شهر
با شگفتی ها دیوانه خواهم شد
با موجها همراه خواهم شد
با گلهای وحشی خواهم رقصید
با مهربانی ها عاشق خواهم شد
در اوج آسمان
تا انتهای نور سفر خواهم کرد
تا شکوه آبیها
تا ته دانایی
شکوفه خواهم داد!
با واژه هایی
از جنس عرفان
خواهم گریست
با هرزه های رهگذر
پرسه خواهم زد
شادی خواهم کرد
پایکوبی خواهم کرد
من نور را در پس اینها یافته ام
آسمان آبیست
و من هنوز
در این اوج هزاران پایی نفس میکشم!
در این اوج هزاران پایی
خاک شیشه هواپیما را گرفته است!
و من
مسافر مشتاق
جاده های نور
دربدر واژه هایی برای حرفهای نگفته
حرفهایی که
خورشید با آنها طلوع خواهد کرد
گلها شکوفه خواهند داد
و صورتی پاهای لکلک پررنگتر خواهد شد
ای خورشید تابنده
در این اوج
من به تو
نزدیکم!
نظرات شما عزیزان:
salam
linket kardam duste aziz
shoma ham mano ba esme webam link kon adge dus dashti