زندگی همچون یک خانه شلوغ و پراثاث و درهم و برهم است
این تابلو را به دیوار اتاق مى زنى،
آن قالیچه را جلو پلکان مى اندازى،
مهمان ها دارند مى رسند و هنوز لباس عوض نکرده اى،
در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهات مانده است.
یکی از مهمان ها که الان مى آید نکته بین و بهانه گیر و حسود
و چهارچشمى همه چیز را مى پاید...
از این اتاق به آن اتاق سر مى کشى،
از پله ها به طبقه بالا میروى، بر میگردى
پرده و قالى و سماور و گل و میوه و چاى و شربت و شیرینى و حسن
غرقه درهمین کشمکش ها و گرفتاری ها و مشغولیات و خیالات
مى روى و مى آ یى و مى دوى و مى پرى
که ناگهان سر پیچ پلکان جلوت یک آینه است...
فکر کن ببین این همان است که مى خواستى باشى؟
پس چه کسى و چه کارى فوری تر و مهم تر از اینکه
همه این مشغله هاى سرسام آور و پوچ و روزمره و تکرارى و زودگذر و
را از دست و دوشت بریزى و به او بپردازى،
مگر عمر آدمى چند هزار سال است؟!
مثل صفحات کتابى که باد ورق مى زند،
نظرات شما عزیزان:
از همه چیز گذشتن یا به همه چیز رسیدن مهم نیست،
مهم این است كه از چه می گذری تا به چه برسی....
[ یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:معنای زندگی,, ] [ 8:5 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[