مقابل ائینه ایستاده بود و در حالیکه تور را از روی صورتش بالا میبرد لبخندی از سر شوق میزد.
دست روی لباس سپیدو زیبایش کشید و در مقابل آئینه چرخی زد و احساس کرد مابین ابرها سیر می کند.
صورتش سفید و زیبا و لبانش گلگون و سرخ بودند .
تاجی پر برق از نگین روی سرش بود بی شباهت به پرنسس قصه ها نبود.
همه برایش دست میزدند و او مانند الماسی در بین جمع میدرخشد.
به سمت اتومبیل زیبا و تزئین شده ای از گلها و تورهای زیبا رفتند
اما قبل اینکه سوار اتومبیل رویائی شوند هاله ای از دود خوشبوی اسپند جلوی دیدگانش را گرفت
اما هر چی پلک میزد دیگر خودش را ندید.
به دنبال خودش بود که کسی صدایش زد:
زود اسپندتو بیار و این عروس و داماد خوشبخت مارا اسپند کن که کسی چشمشان نزند.
نظرات شما عزیزان:
برای آن یادهای آرام
خیال های سفید
روشنی های لطیف
و تو ...
که تنها تو
ماندنی هستی در یادم !
[ دو شنبه 22 خرداد 1391برچسب:رویائی در اسپند, ] [ 7:31 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[