دوستی می گفت خیلی سال پیش که دانشجو بودم،
بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند
تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند،
ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند،
و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:
استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است:
نظرات شما عزیزان:
که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
آپم};-
[ جمعه 14 مهر 1391برچسب:داستان عشق,مجنون,ازدواج دانشجویی,داستان اموزنده,عشق من,دنیای من,وبلاگ برتر, ] [ 8:48 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[