ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند.
روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود.
ژنرال و ستوان روبروی آن خانم ها نشستند.
قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.
حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت،
کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی.
موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه و آموزنده ، ،
برچسبها: بوسه و سیلی , ستوان , بوسیدن , ژنرال , کوپه قطار , تعبیر , داستانک , زیباترین داستان کوتاه , جالبترین وبلاگ ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد